بچه های دانشگاه غیر انتفاعی زرندیه -
دنيا چيز بدي نيست چيز كمي است....
 
 
یک شنبه 8 تير 1393برچسب:, :: 1:57 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی

به بعضیام باید گفت : دوستِ عزیز، در آیین نامه راهنمایی و رانندگی
.
.
.
.
.
.
.
.
بخش حق تقدم، اشاره ای به قیمت خودروی شما نشده است..!



یک شنبه 8 تير 1393برچسب:, :: 1:55 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی

مردی برای تولد همسرش به شیرینی فروشی محل تلفن زد تا کیک او را سفارش دهد.

 

فروشنده پرسید که چه پیغام تبریکی روی کیک بنویسد؟

 

مرد فکری کرد و گفت بنویسید: با اینکه داری پیرتر میشوی ولی هر روز بهتر میشوی
فروشنده پرسید چه جوری این پیغام را بنویسد. مرد گفت:خب،

 

 "با اینکه داری پیرتر میشوی" در بالا و "ولی هر روز بهتر میشوی" در پایین...

 

 مهمانی شروع شد، پاسی از شب گذشته بود که کیک ارسال شد.

 

در جعبه کیک که باز شد مهمانها شوکه شدند ،چون روی کیک نوشته شده بود : با اینکه داری پیرتر میشوی در بالا ، ولی هر روز بهتر

 

میشوی در پایین !!!!

 

نتیجه: هیچ وقت سفارش کیک را تلفنی انجام ندهید...



شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 23:44 ::  نويسنده : خانم تـــرنم

"انگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد توهستم"

    سوره بقره ایه 152

 

 

 

 

 



شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 21:11 ::  نويسنده : محـــــــمכ

من صحبتی ندارم



شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 21:7 ::  نويسنده : محـــــــمכ

کبوتر با کبوتر باز باران با ترانه میخورد بر بامش بیش برفش بیشتر آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور خربزه با پوست موزو میندازی زمین هوا میره نمیدونی تا کجا میره !!

روان پریشم خودتونید

***

ماااااامان اجازه میدی ابروهامو بر دارم؟ 
- نه 
مااااااامان اجازه هست موهامو زیتونی کنم؟ 
- نه 
ماااااامان اجازه هست ی کوچولو آرایش کنم؟ 
- نه نه 
مامااااان یعنی چی من ۱۸ سالم شده ها؟!! 
مامان: اااه سیاااااوش، خفه میشی

***

یعنی من خودم رو یه یک لحظه جای این دخترای مجرد میزارم 
خیلی حالم گرفته میشه که پسر خوشتیپ و خوشگل و تحصیل کرده ای مثل من 
قصد ازدواج نداره !!

***

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / ماده ای در قفس اندازید و دلم شاد کنید ! 
( قناری دکتر شریعتی )

***

والا من از هردستی میدم با لگد پس میگیرم.  
الکی میگن که از هر دستی بدی با همون دست پس میگیری... 
فکر میکنن ما خریم،عجبا،:-O 


کش رفته شده از سایت »»» http://2funny.ir/


شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 21:5 ::  نويسنده : محـــــــمכ

 چقدر عجیبه که تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمی آره

چقدر عجیبه که تا وقتی گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه

چقدر عجیبه که بی بهانه کسی هیچوقت برات هدیه نمی خره

چقدر عجیبه که تا وقتی فریاد نکنی کسی به طرفت بر نمی گرده

چقدر عجیبه که تا وقتی بچه نباشی کسی برات قصه نمی گه

چقدر عجیبه که تا وقتی بزرگ نباشی کسی به قصه ات گوش نمی ده

چقدر عجیبه که تا وقتی قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد

چقدر عجیبه که تا وقتی نمردی کسی تو رو نمی بخشه

 

 



دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت!


نزدیـــک؛


بی خطــــر،


بخشــــنده…


بی منّـــــــــــــــــت …

 

 

 



شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 12:58 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی



شنبه 7 تير 1393برچسب:حامد احمدی, :: 12:47 ::  نويسنده : احمدی*



شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 12:44 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی



شنبه 7 تير 1393برچسب:کاشکی بود, :: 12:35 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی

جوری زندگی کنیم که بعد از مرگمون نگن “لاشـــــی” بود ،

 

بگن کاشـــــــکی بود !!!

 

 



شنبه 7 تير 1393برچسب:داستان عاشقانه,,,, :: 12:28 ::  نويسنده : احمدی*

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند

ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود.

لنا ۳ روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .

بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

 



ادامه مطلب ...




شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 12:12 ::  نويسنده : احمدی*



جمعه 6 تير 1393برچسب:, :: 17:52 ::  نويسنده : آقای آرمان فرهید

 

 



جمعه 6 تير 1393برچسب:, :: 17:52 ::  نويسنده : آقای آرمان فرهید

 

گفتی تا سیگاری دود کنی برگشتم...

 

زندگیم دود شد کجا ماندی؟؟؟

 

 



جمعه 6 تير 1393برچسب:, :: 17:46 ::  نويسنده : آقای آرمان فرهید

 

به سلامتی اونایی که هم دل دارن

 

هم معرفت اما کسی رو ندارن...

 

 



جمعه 6 تير 1393برچسب:, :: 12:8 ::  نويسنده : آقای رضا جداخانی



جمعه 6 تير 1393برچسب:, :: 8:43 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی

باور نمیکنم

 

اینگونه عاشقانه

 

در من ، حبس شده باشی !!!

 

بگو با چه جادویی مرا اینگونه ناعادلانه

 

وقف خودت کرده ایی؟!

 

 



جمعه 6 تير 1393برچسب:, :: 8:42 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی

قطارا بیشتر از همه آلزایمر دارن میدونی چرا؟؟!

.

.

.

چون خودشون میگن هوهو بعد میپرسن چی چی!!! ^_^

 

من برم سراغ اکتشافات بعدی :))))



پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:حامد احمدی, :: 21:11 ::  نويسنده : احمدی*

سلام بچه با آرزوی موفقیت تو امتحان دانشگاه و امتحان زندگیتون.

 

از دوستان اگه کسی عکس جدید از بچه های دانشگاه داره بزاره تو وبلاگ.

 

ثـــنکثـــــ.....................................................................................



پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 19:7 ::  نويسنده : غریبه

 



پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 18:37 ::  نويسنده : غریبه

دیگه امتحانام تموم شد،نمیبینمش...

 

دیگه بهونه ای واسه دیدنش ندارم...

 

 

عیبی نداره ما هم خدایی داریم...

...

 

 



پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 14:26 ::  نويسنده : آقای مجتبی جبران

550 × 411 - khalezanak.com 
 
ایران  ارژانتین2014
در منزل هایون دانشجویان دانشگاه زرندیه


پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : آقای مجتبی جبران

روزگار ما وفا باما نداشت       طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت   بی گمان از مرگ ماپروا نداشت

اخر این قصه هجران بود وبس    حسرت و رنج فراوان بود وبس

گرچه آب رفته باز آید به رود     ماهی بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هرکس است    باش بااو یاد تو مارا بس است...

 



مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود كه ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏ های یك نمایشگاه به سختی توجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو می كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر كس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یك جعبه به دست او داد. پسر، كنجكاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر كشید و گفت: با تمام مال و دارایی كه داری، یك انجیل به من می دهی؟ كتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترك كرد.
سال ها گذشت و مرد جوان در كار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یك روز به این فكر افتاد كه پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینكه اقدامی بكند، تلگرامی به دستش رسید كه خبر فوت پدر در آن بود و حاكی از این بود كه پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی كه به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی كرد. اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیكه اشك می ریخت انجیل را باز كرد و صفحات آن را ورق زد و كلید یك ماشین را پشت جلد آن پیدا كرد. در كنار آن، یك برچسب با نام همان نمایشگاه كه ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.



چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:, :: 19:16 ::  نويسنده : آقای رضا جداخانی



چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:, :: 18:56 ::  نويسنده : آقای رضا جداخانی

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!



چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:, :: 18:53 ::  نويسنده : آقای رضا جداخانی

دختر :شنیدم داری ازدواج می کنی ..مبارکه..خوشحا­ل شدم شنیدم..


پسر :مرسی..انشااله قسمت شما!!


دختر:می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام??


پسر:چی می خوای??


دختر:اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو بذاری روش??


پسر:چرا??می خوای هر موقع که نگاش می کنم ..صداش می کنم درد بکشم??


دختر:نه..آخه دخترا عاشق باباهاشون می شن..می خوام بفهمی چقدر عاشقت بودم..♥♥♥



درباره وبلاگ


قصد ازدواج نداریم :D . . . شعار ما در زندگی پاکی و درست زندگی کردن در یک کلام آدم بودن است. خاک شد هرکه بر این خاک زیست ٬ خاک چه داند که در این خاک کیست سرانجام که باید در خاک رفت ٬ خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . چون من ندار بودم عروسک قصه ام پرید! دارا که باشی سارا با پای خودش می آید...! . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تاریخ ایجاد وبلاگ:1391/12/9
باز هم یه هنر جدید یه آهنگ جدید از بچه های دانشگاه
به درخواست دوستان 13 آذر تولد khanoom sogand خـــدایـــا ! خودم را دوست دارم آغوشت چه اتفاقی افتاده دو برادر... محرم ماه محرم قيامت بي حسين غوغا ندارد احساس رضایت اسیر تو که باشم....آزادمـــــ واقعا چرا ؟؟؟؟ |: طنز باحال دلنوشته 99 ســــــکوت طنز(6)دانشجــــــــوو خجسته عید سعید غدیر خم مبارک :D چرا دانشگاه ها رو خارج شهر می سازن؟:| ضـــــد حـــــــال درد داره نه ندارم.... با من قدم بزن ب درکــــ