بچه های دانشگاه غیر انتفاعی زرندیه - دنيا چيز بدي نيست چيز كمي است.... |
|||
**مراقبا نخونن لطفا**
هر کی بیاد و بگه از چه روشی وا3 امداد غیبی استفاده میکنه تا ببینیم واسه
کی جالب تره.
پست اختصاصی
این روزها هیچکس درس نمیخواند,
شما چطور!؟؟ جمعه 30 خرداد 1393برچسب:, :: 16:54 :: نويسنده : آقای آرمان فرهید
لای انگشتانم را باید دست های تو پر میکرد...
نه سیگار
سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:, :: 18:22 :: نويسنده : خانم سوگند
مراحل درس خوندن یک دانشجو :
سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:, :: 17:30 :: نويسنده : خانم سوگند
عکسشو تو گوشیت هی نگاه کنی واسه بار هزارم…
انگار تا حالا ندیدیش ، بوسش کنی محکم مث دیوونه ها ، بگی خو آخه دلم همیشه یه ذره میشه براش ، بغض کنی و اشکات بریزه… شمارشو با ذوق بگیری شاید اینبار جوابتو داد… شاید با مهربونی بگه جونم… شاید… شاید… شاید…
همین شاید گفتنات... باز هم همین صدای مسخره تو گوشت می پیچه… مشترک مورد نظر پاسخگو نمی باشد ، لطفا مجددا بمیرید… سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : غریبه
این روزا دیگه نمیخوام به تو فکر کنم،
این روزا به تو که نمیتونم برسم،ولی خودمو که میتونم گول بزنم...
میدونی به خودم چی گفتم:گفتم اون که ازدواج کرده و یه بچه هم داره،اسم بچشم طنازه،
آره همیشه تو رویاهام دوست داشتم اسم بچمون طناز باشه،وقتی که صداش میکنم با ناز بگه جونم (بابایی).
هه هه! الان پیش خودت میگی این چقدر دیوونه اس ،آره یادت رفت من دیوونت بودم...
این روزا تیپمم عوض کردم،مدل موهامم عوض کردم،حتی تیشرتی که تو برام خریده بودی و دیگه نمیپوشم...
خواهشأ توام لباسایی که من برات خریده بودمو دیگه نپوش...
میخوام کلا از زندگیم پاکت کنم،ولی از خاطراتم نمیدونم...
دیگه دوس ندارم زیر چشمی نگات کنم،توام خواهشا دور و بر من نپلک...
دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: 18:42 :: نويسنده : آقای محمد حسین طالبی
پسری که ندونه اینجا کجاس باس بره ساپورت بپوشه...والاااااااااااااااا...
دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: 18:7 :: نويسنده : آقای محمد حسین طالبی
ﺩﯾشب ﺭﻓﺘﻢ ﺳﯿﻨﻤﺎ !!
ﭘﺴﺮﻩ : ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﯼ؟
ﭘﺴﺮﻩ : ﺁﺭﻩ ﮔﻠﻢ ﯾﻪ ﺑﻮﺱ ﺑﺪﻩ ﺣﺎﻻ...
"واقعا ما جوونا به سوی کدامین راه میریم؟؟؟" دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: 18:4 :: نويسنده : آقای محمد حسین طالبی
از یه ایرانی میپرسن
راسته که میگن شما اول فحش میدین , بعدا سوال میکنین؟؟؟ یارو میگه : گوه خورده , کی گفته ؟؟؟ :|
دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : آقای آرمان فرهید
حوصله ات که سر میرود،
با دلم بازی نکن...
من در بی حوصلگی هایم،
با تو زندگی میکنم...
♥
دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : خانم سوگند
هیچکس بعد هیچکس نمرده ولی خیلیا بعد از خیلیا دیگه زندگی نکردن … ****** همه جا هستی ****** بى تفاوت نیستم فقط دیگر کسى برایم متفاوت نیست ! ****** فکر نکن که به پایت می نشینم … نه... بلند میشوم ، آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی بعد برمیگردم سَرِ جایم ، سرم را میگذارم روی زمین و می میرم ! ****** میدانم دیگر برای من نیستی اما دلی که با تو باشد این حرفها را نمی فهمد … ****** گاهی اونقدر خسته میشویم که خستگیمون در نمیشه ، “درد” میشه ! ****** زنده ام نه از جانی که مانده ، از استخوان های لجبازی که روی هم ایستاده اند ! ****** این روزها خیلی چیزها دست من نیست ؛ مثل دستهایت ! ****** گاهی هم باید چشمها را بست تا او که نیست شاید بیاید در خواب ! ****** آنجا نشسته ای و لبخند میزنی اما دستی تکان نمیدهی … ای کاش آن قاب ، قاب پنجره بود ! ****** تلخی قصه اونجاست که وقتی دلم سوخت ، دلش خنک شد ! ****** زندگی نوشتن ندارد وقتی تمام روزهای خدا “من” دارد ولی “تو” ندارد … ****** بی تو هر کاری گریستن است حتی خندیدن … ****** سالهاست این ترازوی 2 کفه تعادل ندارد ، دست خالی و دل پر ! ****** دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : خانم سوگند
کی پاستیل دوس داره؟؟؟ پاستیل 30 کیلویی... یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, :: 23:6 :: نويسنده : احمدی*
قابل توجه دانشجویان : امتحان وسیله هستش، نمره دست استاده ! هههههههه.
یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, :: 23:1 :: نويسنده : احمدی*
اگه توی اینترنت باشی توانایی اینو داری که، بدون احساس خواب آلودگی تا صبح بیدار باشی ، حالا کافیه ساعت ۱۰صبح از خواب بیدار شی ساعت ۱۱ کتاب بگیری دستت ، چنان پلکات سنگین میشه که انگار ۲ شبانه روزه نخوابیدی …
چرا واقعا؟؟!!!!!!!!!
یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, :: 21:11 :: نويسنده : خانم سوگند
تفاوت قصه گفتن والدین من با بقیه؛ والدین اونا: یکی بود یکی نبود … یه پری کوچولو بود که …
والدین من: یه روز یه جن از یه قبرستون اومد بیرون و گفت اومدم اون بچه ای که نمیخوابه رو بخورم … . . . منم هر شب غش می کردم ولی اینا فکر میکردن خوابیدم! یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : خانم سوگند
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﯾﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﯿﮏ ﻭ ﻣﻮﺩﺏ ﺍﻭﻣﺪﻩ
ﺑﻮﺩ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺤﻠﺘﻮﻥ ﯾﻪ
یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, :: 20:37 :: نويسنده : خانم سوگند
اینجاست که شاعر میگه : در حسرت آغوش تو هستم ، بغلم کن ! از عطر بر و روی تو مستم ، بغلم کن ! کی گفته که قراره دور از تو بمونم ! من با احدی عهدنبستم ، بغلم کن ! شنبه 24 خرداد 1393برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : خانم سوگند
شده يک روز بيايي به دلم سر بزني ؟
باتوأم، خانه تنهايي من دور که نيست،
آنکه با دسته گلي حرف دلش راميزد،
پردرد است ولي مثل تو مغرور که نيست،
تو نگفتي به من اما خودم ميدانم،
تو نمیخواهي عزيزت بشوم زور که نيست شنبه 24 خرداد 1393برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : خانم سوگند
یه پسرایی هستن که . . .
صدای خنده هاشون تو خیابون میپیچه
شلواراشون نه خیلی براشون بزرگه نه خیلی کوچیک
ابروهاشون فابریک خودشونه
ادامه مطلب ... شنبه 24 خرداد 1393برچسب:, :: 18:53 :: نويسنده : خانم سوگند
ﺩﺧﺘﺮ: ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ؟
ﭘﺴﺮ : ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎﻫﺎﺕ ... ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ !!
ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯿﮕﻔﺘﯽ ﻋﺎﺷﻘﻤﯽ؟
ﻧﻤﯿﮕﻔﺘﯽ ﻫﯿﭽﻮﻗت ﺗﺮﮐﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ؟
ﭘﺴﺮ : ﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺎﺷﯿﻢ. ﺑﺮﻭﻭﻭ
ﺩﺧﺘﺮ : ﭼﺮﺍ؟ ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻡ؟
ﭘﺴﺮ: ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭِ ﻣﻤﮑﻨﻮﻭﻭﻭ !!
ﻋﺎﺷﻘﻢ ﮐﺮﺩﯼ . ﻋﺎﺷﻖِ ﺧﻮﺩﺕ !! ﺑﺮﻭ ...
ﺑﺮﻭ ﺑﺎ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺮﺩﯾﺖ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻦ ...
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ﺑﺸﯽ ..
ﻫﻤﺴﺮﻡ ..
ﺗﮏ ﺑﺎﻧﻮﯼ ﺧﻮﻧﻢ
ﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ... شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, :: 17:35 :: نويسنده : غریبه
این روزا که سر امتحانات میبینمش،خوشحالم،خیالم راحته،حداقل یه دلخوشی دارم.
دیروز سرامتحان ریاضی از اینکه میدیدمش،از اینکه چند قدم بیش تر ازمن فاصله نداشت،خیلی خوشحال بودم. ولی از فردایی میترسم که ....
بیخیال...
بزارید قصه ی رفاقت خودمو فصل تابستون و براتون بگم...
همیشه از فصل تابستون خوشم می اومد.چون مدر سه ها تعطیل میشد و میتونستم بیشتر بازی کنم،تلویزیون ببینم.
مخصوصا آب بازی خیلی حال میدادو شبا پرسه زدن تو پارکهاو خلاصه بستنی زنبیل آباد و خیلی عشق و حال دیگه....
هر کی ازم میپرسید:از کدوم فصل بیشتر خوشت میاد؟میگفتم:تابستون...
همیشه از اول مهر ،منتظر تابستون میشدم...
خلاصه خاطرات زیادی از تابستون دارم...
ولی فکر نمیکردم یه روزی همین تابستون،فاصله بینمون بندازه.
ومنو 3 ماه ازش جداکنه.
هی تابستون ازت گله دارم...
دوس دارم خفت کنم...
لعنتی پس رفاقتمون چی شد؟؟؟
توام حسود شدی!توام از شادیهای تابستونی من حسود شدی!
ولی من مثل تو نامرد نیستم...
هنوزم میگم ((تابستون))بهترین فصل منه...
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, :: 21:9 :: نويسنده : خانم سوگند
گاهـــــــــــــی آنچنان مزخرف می شــــــوم پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, :: 20:58 :: نويسنده : خانم سوگند
در جلسه ی امتحان عشق من مانده ام و یک برگه سفید ! و برگه سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می کشد ! پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, :: 20:41 :: نويسنده : خانم سوگند
دورا دور عاشقت شدم پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : خانم سوگند
یه همکلاسی دختر داشتیم طفلک خیلی ساده بود . یه روز باهاش قرار داشتیم واسه آزمایشگاه دیر رسیدیم. گفت چرا دیر کردین ؟ دوستم گفت : سلف بودیم !
ادامه مطلب ... پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : آقای محمد حسین طالبی
امیدوارم پنجره دل همتون رو به خدا باز بشه...
درباره وبلاگ قصد ازدواج نداریم :D . . . شعار ما در زندگی پاکی و درست زندگی کردن در یک کلام آدم بودن است. خاک شد هرکه بر این خاک زیست ٬ خاک چه داند که در این خاک کیست سرانجام که باید در خاک رفت ٬ خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . چون من ندار بودم عروسک قصه ام پرید! دارا که باشی سارا با پای خودش می آید...! . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تاریخ ایجاد وبلاگ:1391/12/9 موضوعات پیوندهای روزانه پيوندها |
|||
|